کد مطلب:77655 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

خطبه 171-درباره خلافت خود











و من خطبه له علیه السلام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است:

«الحمد لله الذی لا تواری عنه سماء سماء و لا ارض ارضا.»

یعنی ستایش مختص خدایی است كه نمی پوشاند از او، علم به حقیقت آسمانی علم به آسمان دیگر را و نه دانستن احوال زمینی دانستن زمین دیگر را.

و منها[1].

یعنی بعضی از آن خطبه است:

«و قال قائل: (انك) یابن ابی طالب! علی هذا الامر لحریص، فقلت: بل انتم و الله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبت حقا لی و انتم تحولون بینی و بینه و تضربون وجهی دونه، فلما قرعته بالحجه فی الملاء الحاضرین، بهت كانه بهت لا یدری ما یجیبنی به!»

یعنی و گفته بود گوینده ای كه به تحقیق كه تو ای پسر ابی طالب! بر این امر خلافت هر آینه حریص می باشی، پس گفتم بلكه شما سوگند به خدا حریص تر هستید و دور می باشید از استحقاق و من به وحی الهی و به نص پیغمبر صلی الله علیه و آله مخصوص به خلافت و نزدیك به استحقاق آن باشم و طلب نكرده ام مگر حق مختص خودم را و شما مانع می شوید میانه ی من و میانه ی حق من و می زنید بر رخسار قصد و طلب من نزد آن حق، پس چون كوفتم گوش دل او را به دلیل و برهان، در مجلس اجتماع و پر حاضرین، مبهوت گردید گویا كه نمی دانست چیزی را كه جواب گوید مرا به آن.

[صفحه 751]

«اللهم! انی استعدیك علی قریش و من اعانهم، فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی و اجمعوا علی منازعتی امرا هو لی، ثم قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه و فی الحق ان تتركه.»

یعنی بار خدایا[2] ! استعانت و یاری می جویم به تو بر انتقام به طایفه ی قریش و بر كسی كه اعانت كرد ایشان را، پس به تحقیق كه ایشان بریدند قرابت مرا با رسول خدا صلی الله علیه و آله یعنی مراعات نكردند رحم و قرابت مرا به رسول صلی الله علیه و آله و كوچك دانستند بزرگ منزلت مرا با او، كه خلافت او باشد، یعنی در منزلت و مرتبه ی بزرگ من مرا جا ندادند و مرا[3] بزرگ نشمردند و اتفاق كردند بر منازعه ی من در امری كه آن امر مختص من بود به حكم خدا و به نص رسول صلی الله علیه و آله پس گفتند: آگاه باش اینكه به حق است طلب كردن و گرفتن تو امر خلافت را و واجب است واگذاشتن تو امر خلافت را. یعنی با وصف اقرار و اعتراف به دلایل بودن امر خلافت حق من، از قبیل حدیث «انت منی بمنزله هارون من موسی» و امثال آن، می گفتند كه خلافت حق ایشان است و واجب است بر من ترك منازعه و واگذاشتن به ایشان.

منها فی ذكر اصحاب الجمل

یعنی بعضی از آن خطبه است در ذكر اصحاب جمل:

«فخرجوا یجرون حرمه رسول الله صلی الله علیه و آله، كما تجر الامه عند شرائها، متوجهین بها الی البصره، فحبسا نساءهما فی بیوتهما و ابرزا حبیس رسول الله صلی الله علیه و آله لهما و لغیرهما، فی جیش ما منهم رجل الا و قد اعطانی الطاعه و سمح لی بالبیعه، طائعا غیر مكره.»

یعنی پس بیرون رفتند از منزلهای خود اصحاب جمل، در حالتی كه می كشیدند حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را كه عایشه باشد، مانند كشیدن كنیزان در وقت خریدن، در حالتی كه روآورده اند با او به سوی بصره، پس نگاه داشتند طلحه و زبیر در خانه های خود زنان

[صفحه 752]

خود را و ظاهر ساختند و از خانه بیرون بردند حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله را كه ممنوع بود از ظهور، چه از برای ایشان و چه از برای غیر ایشان، در حالتی كه باشند با لشكری كه نیست از ایشان مردی مگر اینكه به تحقیق كه بخشیده است به من اطاعت كردن خود را و جوانمردی كرده است از برای من بیعت خود را، از روی رضا و خواهش، در حالتی كه اكراه و اجباری به ایشان نشده بود.

«فقدموا علی عاملی بها و خزان بیت مال المسلمین و غیرهم من اهلها، فقتلوا طائفه صبرا و طائفه غدرا. فو الله لو لم یصیبوا من المسلمین الا رجلا واحدا معتمدین لقتله بلا جرم جره، لحل لی قتل ذلك الجیش كله، اذ حضروه فلم ینكروا و لم یدفعوا عنه بلسان و لا بید. دع ما انهم قد قتلوا من المسلمین مثل العده التی دخلوا بها علیهم.»

یعنی وارد شدند اصحاب جمل بر عاملها و كاركنان من در بصره و خزانه داران بیت المال و غیر ایشان از اهل بصره، پس كشتند دسته ای را با اسر و زجر و دسته ای دیگر را با حیله و مكر. پس سوگند به خدا كه اگر نمی رسیدند از مسلمانان مگر به یك مردی، در حالتی كه قائم و جازم بودند از برای كشتن او بدون گناهی كه منجر به كشته شدن او شود[4] مگر محبت من، هر آینه حلال و مباح بود از برای من كشتن تمام آن لشكر در زمانی كه حاضر بودند قتل آن مسلم را و انكار نكردند و باز نداشتند قتل را از او به زبان و به دست، به سبب عداوت با من، واگذار این سبب حلال شدن قتل ایشان را كه به تحقیق ایشان كشتند از مسلمانان مانند شماره ی لشكری كه داخل شدند ایشان با آنها بر مسلمانان و این سبب ظاهرتر است در حلال شدن قتل تمام ایشان.

[صفحه 753]


صفحه 751، 752، 753.








    1. ن و چ: منها.
    2. اصل: بار خدا.
    3. چ: مرا جا نداده مرا.
    4. ن: منجر به كشتن او شود.